یکسری حرف های نگفته

حرف های کسی که فکر می کنه خیلی خوشبخته

یکسری حرف های نگفته

حرف های کسی که فکر می کنه خیلی خوشبخته

تحلیل...

سلام!!خوبین؟خوشین؟سلامتین؟ 

میگم  من می خوام این دفعه پراکنده بنویسم...شما هم اگه خواستین همین جوری پراکنده نظرتون رو  

 

بدید...کلا بی نظمی خیلی حال میده...

 

زندگی چه قدر جالب نه؟؟؟جالب تر از ...نمی دونم ولی  جالب دیگه....می دونید از کی اینو فهمیدم..از  

 

وقتی این کتابرو خوندم.....The secret)) میدونید حالا چرا میگم جالب شده؟؟؟چون فهمیدم دنیام دست  

 

خودم...خود..خود...خودم..میگید نه امتحان کنید...به هر آن چه می خواهید فکر کنید...برای به دست  

 

آ وردنش سه مرحله رو باید طی کنید..

 

1:درخواست کردن 

2:باور کردن 

3:دریافت کردن 

به همین راحتی...این شیرین ترین بخش کتاب بود...با یه مقدار گشتن فیلمش هم گرفتم...اونم خوب  

 

بود..ولی کتابش بهتره..چون بعد ساخت فیلم نوشته شده.ثانیا شما تو فیلم همش حواستون میره به صحنه  

 

ها واتفاق ها..ولی کتاب رو ورق می زنید و با تمام وجود درک می کنید..اما اگه هم فیلم رو ببنید و هم  

 

کتاب رو بخونید خیلی خوب میشه

 

این از این کتابی که خوندم!

 

دوتا سریالم دیدم...(Friends) و (Super natural) اولیش که (دوستان) و دومیش هم (ماوراء طبیعه)

 

اولیش راجع به 6 تا دوست .3تا دختر 3تا پسر...خنده دار و جالب بود..بد نبود..از این طنز شبکه ی 3  

 

که پخش میشه  بهتر بود(البته از نظر من)...عالی نبود ولی...البته هر کی دیده میگه فوق العادست ولی  

 

من مخالفم...دومیش هم قشنگ بود...البته وحشتناک بود(ارواح و شیطان و این جور چیزا)..ولی اصلا  

 

ببینید چی ساخته بودن!!آخرش یه جوری تموم شد که تا یه هفته همین جور دپرس بودم..بعد ما فیلم  

 

میسازیم..انگار برای کودکان میسازیم..آخرش همه چیز به خوبی و خوشی تموم میشه..نمی گم بد من  

 

اصلا مخالف پایان تلخم ولی دیگه تا یه حدی!!اضافه کنم دیدن این سریال ها تا همین چند روز پیش  

 

وقتم  رو گرفت ولی خب فکر کنم می ارزید! 

پی نوشت1:این سری خیلی راجع به خودم ننوشتم ولی خیلی زود آپ می کنم به یه سبک دیگه

 

پی نوشت2:شما حیوان ها رو دوست دارید؟؟نمی دونم چرا برای من ارتباط برقرار کردن باهاشون این  

قدر سخته!!

 

پی نوشت3:داریم اسباب کشی می کنیم!!!خیلی سخت!باورم نمی شه قرار به یه اتاق دیگه عادت کنم....من این اتاقم رو خیلی دوست دارم!

 

پی نوشت4:چرا بهترین بودن این قدر سخته؟؟چرا هیچ کس نمی دونه بهترین آدم چه آدمیه؟؟شما میدونید؟حتما بهم بگید!

 

پی نوشت5:یه کتاب خونده بودم وقتی 8..9 سالم بود... تازگی ها حوس کردم دوباره بخونمش ...خیلی جالب بود به شما هم توصیه می کنم حتما بخونیدش...اسمش( در نیمه ی راه مسابقه )

 

پی نوشت6:یا رویاهات رو در حد تلاشت کن یا تلاشت رو در حد رویاهات!

 

پی نوشت7:راستی من قالب قبلیم رو عوض کردم می خوام یه دونه جدید بزارم ولی نمی دونم چرا این دفعه قالب رو که عوض می کنم همه ی نوشته هام میره!کسی می تونه کمک کنه؟

 

پی نوشت8:کتاب قشنگم اگه میشناسین لطفا معرفی کنیدJ

فعلا خداحافظ!!

نظرات 37 + ارسال نظر
مهیار دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:29 ب.ظ http://www.gogolimagholi.blogsky.com

منم با نظر شما کاملا موافقم که زندگی دست خود خود خودمونه
ولی یه چیزی رو ما مسلمونا بهش اعتقاد داریم به اسم قضا قدر یعنی اینکه اگه خدا تو تقدیر شما نوشته که فلان روز (خدائی نکرده )تصادف میکنید شما هر کاری کنید بازم تصادف میکنید

ولی بازم تقدیر بی تقصیر نیست
همیشه یه چیزی هست منم اون کتاب و خوندم و حتی فیلمش رو هم دیدم یه فیلم دیگه هم دیدم محصول سال ۲۰۰۹ با هنرمندی نیکلاس گیج در مورد قضا قدر بود که اگه قرار اتفاقی بیافته می افته
پیشنهاد میکنم فیلم و نگاه کنید

ممنون به حرفام گوش کردید

با بای به من هم سر بزن

می دونم..ولی من فکر می کنم بشه همین قضا وقدر رو هم کنترل کرد...نمی دونم!!شاید هم نشه!
اسم فیلم رو اگه بگید خیلی ممون میشم!
فعلا!

مهیار دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:33 ب.ظ http://www.gogolimagholi.blogsky.com

بچه که بودم فکر میکردم میتونم دنیارو تغییر بدم وقتی ۱۲ سالم شد تصمیم گرفتم کشورم رو تغییر بدم ۲۰ سالم شد خواستم شهرم و تغییر بدم حالا ۷۵ سالمه میخوام خودمو تغییر بدم
ولی نمیشه اگه از همون اول خودم و تغییر داده بودم الان میتونستم دنیا مو تغییر بدم (قسمتی از وصییت نامه یک کشیش فرانسوی)

آره این جمله ی خیلی قشنگیه...ممنون از یاد آوریش واقعا به موقع بود برای من!

نوید سه‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:15 ق.ظ http://lawbreaker.blogsky.com

سلام ، خیلی خوشحالم می بینم یکی دیگه هم به کسایی که این راز رو میدونن اضافه شده. با دونستن این راز بایدم دنیا واست جالبتر شده باشه، خلاصه دیگه در مورد حیوانات هم احتمال زیاد با سگ مشکل داری (آره؟) در مورد قالب هم توی این مدت اینقدر قالب عوض کردم و ساختم که هر کمکی ازم بر بیاد برات انجام میدم فقط نفهمیدم مشکلت دقیقا چیه ،
خلااااااااصه ببخشید نوشتت پراکنده بود منم پراکنده نوشتم. راستی کتاب قشنگ اگر رمان می خونی غرور و تعصب از جین استین رو بخون که الته اگه اهل کتاب باشی حتما خوندی . ببخشید خیلی نوشتم خستت کردم

منم خوشحالم که به این جمع اضافه شدم:)

آره بیشتر با همین س..البته بیشتر بیشتر که با ربه..نمی دونم چرا اصلا چشمم می افته بهش یه جوری میشم...کلا با بقیه ی حیوانات هم رابطه ی زیاد خوبی ندارم...

واقعا...من سعی خودم رو می کنم ولی اگه نشد میام حتما ازتون می پرسم

این که از معروف ترین رمان هاست!من فیلمش رو دیدم...یه عادت بدی هم دارم وقتی فیلم رو نگاه می کنم دیه نمی تونم کتاب رو بخونم...برای همین این راز رو هم اول خوندم بعد دیدم!بازم ممنون!

محمد سه‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:41 ق.ظ http://www.shanc.blogsky.com

سلام
پی نوشتا از خود نوشته ها بیشتر بودن!
سریال دوستان رو یه کم دیدم زیاد حال نکردم! اما اسکرابز و زنان خانه دار و آناتومی گری از اون بهترن. ممنون که سر زدی به وبلاگک من.
هر چی بیشتر بیای بیشتر خوشحال میکنی مارو.
بای

سلام!
این خصوصیات نوشته ی من دیگه ...کلا پی نوشت زیاد داره...پست های قبلیم همین جوریه:)

شما هم خوشتون نیومد؟؟فکر کنک شما در عرصه ی سینما خیلی وارد هستید...سریال خواستم حتما به خود شما مراجعه می کنم!

چشم..میام بازم!

م ی ن ا سه‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:54 ق.ظ

سلام عزیزترینم
حالت چطوره؟
ببخشید که دیر اومدم
دنبال بهترین ادم نگرد اگه یه کمی دقت کنی میبینی خودت بهترینی وقتی به این درک رسیدی که دنبال خوبی ها هستی یعنی خودت داری سعی میکنی بهترین باشی
اره دنیا دست خود خود خودمونه این که ما چطوری دنیامون رو بسازیم مهمه خوب یا بد
مرسی بخاطر این متن خوبی که نوشتی و یه برگ از دفتر زندگی من رو عوض کردی خانومی

سلام!
ممنون...خوووووووووووووب

نمیشه دیگه حضور غیاب کردم نبودی...برات تاخیر می خوره!:)

؟؟؟نمی دونم!

من هم همون طور که تو پستم گفتم همین عقیده رو دارم

خواهش!

ناشناس سه‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:32 ب.ظ http://unsaids.blogsky.com

سلام
من از این سریال ها، فقط Lost رو دیدیم و خیلی هم ازش خوشم میاد. فعلا که تا 1 سال دیگه باید صبر کنیم. بقیه سریال ها رو دیگه حال نداشتم شروع کنم.
با حیوانات هم میونه ی بدی ندارم، اتفاقا دوست دارم که باهاشون ارتباط برقرار کنم. چون بعضی وقتا از آدما خسته میشم، دوست دارم برم سراغ حیوونا!!!
اسباب کشی که چیز خوبیه! آدم میتونه اتاقش رو از اول درست کنه، شاید با یه سری تغییرات. مخصوصا برا کسی که کتاب راز رو خونده!

موفق باشید.

سلام!

آره منم تا آخر فصل پنجش دیدم!!در انتظار ادامه...

چه جالب....منم باید ارتباطم رو با حیوان ها خوب کنم تا هر وقت از آدم ها خسته شدم یه کاری کنم!!


آره ولی آدم تنلیش میاد دیگه!

ممنون!

نوشی سه‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:32 ب.ظ http://tameshki.com

واسه قالب باید بگم که عزیزم ... کد رو کاملا خالی نمی کنی ... یا اینکه ... قالبی که بر میداری مشکل داره .. !

از ی جای معتبر قالب برداری بهتر !

کتاب هم .. کافه پیانو ..

دا ..

زندگی ؟ احمقانه س .. !

فکر کنم کد رو خالی نمی کنم...من به جز نایت اسکین تا حالا از جایی قالب بر نداشتم...ممنون از راهنماییت...
وای مرسی از یاد آوریت من اسم این کتاب رو می دونستم ولی به کلی یادم رفته بود!!ممنون...میرم حتما در اولین فرصت می خونم!

چرا؟؟؟؟؟شاید چون خیلی باهال و جالب نه؟؟میگم از این جهت به زندگی نگاه کردن خیلی خوب نیست...یه جور دیگه کن جهتت رو...

ممنون که اومدی

مهرگان چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:27 ق.ظ

سلام خانمی
مرسی از این به وبلاگم سر زدی من رشته معماری هستم و این وبلاگ رو امتحانی ساختن واسه وبلاگ معماری .
به امید موفقیت بیشتر شما

سلام...خواهش می کنم...موفق باشی همیشه...

با بهترین آرزوها...بتزم میام پیشت...معماری رو دوست دارم !!

مهرگان چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:28 ق.ظ

راستی ببخشید یادم رفت بگم وبلاگ خوبی داری و چیزای جالبی نوشتی .
دوستدار شما

ممنون..خیلی خوب شد که گفتی.منتظر نظر های بعدیت هستم...

کودک دو ساله چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:21 ق.ظ

سلام...گفتی بی نظم؟ میخام ببینم اون زمانایی که نمیومدی نت هم احساس خوشبختی میکردی یا نه؟
بعدشم هم م...؟یه چیزایی تو یه دورانی از زندگی اتفاق میفته که بعده ها خیلی بهش میخندی...یا شایدم خیلی براش گریه کنی...
هام هام!

سلام...آره دیگه..کلا بی نظمی منظم خیلی بهتر از نظم بی نظم....

من یه جمله شنیدم که می گفت در هر بی نظمی ای نمظمی هستش :)

نمی دونم...احساس بدبختی نکردم....ولی اگه راستش رو بخوای بدونی...این قدر حالم بد بود که تا یه مدت اصلا به خوشبختی و بد بختی فکر نمی کردم....اما سعی ام رو می کردم به هر حال...

آره..من هم منتظرم همین دوران هایی که کلی مونده تا بهش بخندم تموم شه...من امیدوارم بهش بخندم!!!:) :(

عزراییل چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:25 ق.ظ http://goorrestan.blogfa.com/

سلام خانمی عزیز
من خوشحالم که به وب من اومدین و خوشحالتر از اینکه موضوع را خیلی محترمانه مطرح کردین. ببین دوست خوبم من سالهاست که وبلاگ دارم واین وبلاگ عزراییل را اخیراَ زدم . دراین رابطه من دوستان زیادی داشتم که خیلی اظهار لطف میکردن ولی متاسفانه حتی یک خداحاظی ساده هم نکردن . من دارای وبلاگهای زیادی هستم که اگه مایل بودین به شما معرفی میکنم. من با چهره های مختلف در اینترنت ظاهر شده ام بطوری که به من لقب مرد هزار چهره داده اند.
اگر شما متوجه باشید من دراین مطلب اخیر که نوشتم اول خودم را محکوم کردم
ونوشتم که ما مورد اعتماد نیستیم.
از حالا به بعد روش نوشتنم را دروبلاگ عوض میکنم ودر مورد شعر وادبیات خواهم نوشت.البته ازشما دوستان عزیزم خوهش میکنم که دراین رابطه مرا راهنمایی کنید
خوشحالم که در مجموع موافق نوشته های من بودید.
ازشما تقاضادارم که مطالب قبلی مرا هم مطالعه کنید.
بازهم بیا عزیزم.( این از آن کلمات کلیدی بود که گفتم).!!!!!!!!

سلام...
خواهش می کنم...

دقیقا از نوشته هاتون معلوم بود که تازه وارد وبلاگ و وبلاگ نوسی نشدید...

خوب ما که دقیقا نمی دونیم اون ها چرا و به چه دلیل خداحتافظی نکردن...به هر حال بهتره بهترین حالت رو در نظر بگیریم..

من خیلی دوست دارم یکی از وبلاگ هاتون رو ببینم که توش بهترین احساس رو دارید...

من هم با حرفتون هم عقیده بودم:)خیلی درست....

خیلی خوب میشه که نوشته های خودتون رو بنویسید..من چند تاش رو خوندم خیلی قشنگ بود!!:)
حتما حتما...

فرزاد چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:15 ق.ظ http://close.blogsky.com/

سلام ...

خوب چشم ما هم پراکنده نظر پراکنی میکنیم...


*اول که این کتاب که شما میگی تو جهان اول ها کار میده

که نعمت فراوان هستش و فقط باید دستش رو دراز کنه بر

داره که حالش رو هم ندارند و هزار تا کتاب مینویسن که بله !!!

**به فیلم بیشتر علاقه دارم میبینم شاید نظرم عوض شد :D

***از سریال اینقدره بدم میاد پدر آدم میسوزه تا تموم شه...

البته نظر شخصی منه هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

تورو خدا فکر نکنید دارم نقد میکنم

من منتقد نیستم !

****همیشه منتظر آپ هاتون هستیم

*****من عاشق سگ هستم... !!!

******هر چیزی رو که نپاید... دلبستگی را نشاید (سعدی)

*******به نظر من بهترین آدم کسی که صفت جوانمردی رو

داشته باشه ...

********به سن من قد نمیده :D

********* گزینه شماره 2

**********حتما میتونم کمکتون کنم بگید کدوم قالب رو

میخواهید بگذارید تا ببینم ایراداتش چیه

به رشته ام هم مربوط میشه که کامپیوتر هستش

کلا هر سوالی داشتید بپرسید !

***********کنار رود پیدرا نشستم و گریستم اثر پائولو کوئلیو

سلام...

بله خواهش می کنم...البته من به این پراکندگی ننوشته بودم...

*خیلی حرفتون منطقی به نظر میاد...اما از اون جا که من همیشه باید ساز مخالف بزنم!!!می گم تو خود فیلم میگه این قدر نعمت ها زیادن که ناید نگران تموم شدنش باشید...نه تنها بهترین نعمت ها برای هر فرد وجود داره بلکه بیش از اون چیزی که می خواد داره!!!فرقی هم نمی کنه ایران باشد...فرانسه باشید یا هالیفکس !!مهم اینه که این نعمت ها وجود داره...در همه جا و قابل دسترس!
**به نظرمن کتابش بهتره....ولی حالا همون فیلمش هم خیلی خوبه اگه ببینید

***نه خوب هر کس نظری داره....این سریال هایی که من دیدم یه چیز دنباله دار نبود...بودا ولی هر قسمتش یه اتفاقه تازه هم می افتاد!!
به هر حال یک دنباله داری بود که نبود دیگه....ولی منم با شما موافقم...مثلا همین لاست !!!باید یه سال دیگه صبر کنیم
نصفش که طول میکشه تا حواسمون بیاد سر جاش...بعدم که سریال میاد دستتون باید کلی تلاش کنید تا دوباره یادتون بیاد:)
****:)
*****سگ!!؟؟آره از گربه بهتره من از گربه خیلی ....بدم نمیاد ...ولی خوشمم نمیاد دیگه
******به...به
*******یعنی کافیه؟؟؟

********نه بابا سن و سال چیه!!کتابش خیلی قشنگ....

*********بله!!اگه تلاشمون در حد آرزو باشه که خیلی خوبه..ولی کو تلاش؟؟؟:)
**********باشه در اولین فرصت دوباره سعیم رو می کنم اگه نشد بهتون خبر میدم....ممنونم!:)
***********:)
************میگم به جای این تاره ها لطفا عدد بزارید!!!!!
در واقع کاربرد اعداد همین جا مشخص می شود دیگر!!

منون از نظرتون!!

موج(جواد) چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:20 ق.ظ http://dolaat.blogsky.com

سلام خانومی

و سلام به نگاه پر مهرت

خانومی...بزرگی در نگاه توست...نه به آنچه که می نگری

خانومی...منظورم از همشهری مجله نبود...منظورم این بود که من همشهریه سهراب سپهریم...اهل کاشانم روزگارم بد نیست...

این قطعه یکی از نوشته هامه که تو وبم نذاشتم...پیشکش تو خانومی...راستی دوست دارم نظرتو دربارش بگی:

آنچه مرا از تو

تورا از من دور می سازد

فاصله ی جغرافیایی نیست

دلهایمان فاصله ها را پشت سر می نهند

و لبخند زنان به آغوش هم درمی آیند

آری

آنچه مرا

تورا

دلهایمان را از هم دور می سازد

جسم مادی ماست

پر نیاز

پر هوس

پرتمنا

در ورای آن موجودیست به نام انسان

آری،انسان

اورا دریاب و به خود ببال که یک انسانی

آزاد وره

لبخند چون گلی همیشگی بر لبانت باد

به سراغم بیا...اما نه نرم و آهسته...که با صفای دل(من آپ کردم)ممنون میشم اگه نظرتو راجبش بگی

مراقب خودت باش

در پناه حق


سلام...
:)

جمله قشنگی بود!:) ممنون

شوخی می کنید!!!:) الان من ۲ ساعت داشتم به خودم می خندیدم!!!!
چه جالب!!!

خیلی شعر های قشنی انتخاب می کنید...خیلی قشنگ بود ممنون

ممنون که خبر دادین..نمی دونید چه قدر خوبه آپ می کنید خبر میدید...من الان میام...

موج(جواد) چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:30 ق.ظ http://dolaat.blogsky.com

بازم سلام خانوم

شاید یه بهونه واسه اومدن دوباره پیدا کرده باشم

خانومی من کتابایه زیادی رو میشناسم

که به مرور بهت معرفی می کنم

شاید خودت اونارو خونده باشی

واسه شروع من کتاب مکتوب...پائلوکوئلیو رو پیشنهاد می کنم

به نظرم راهنمایه زندگیه

اگه خوندیش نظرتو دربارش واسم بگو

مرسی

تا نگاه بعد...

سلام دوباره!

بهونه نمی خواد که شما هر وقت خواستید تشریف بیارید!


منون از انتخابتون یه ذره ممکنه طول بکشه آخه الان دارم جین ایر رو می خونم!!ولی می گردم دنبالش بعد اسباب کشی..اسمش رو هم شنیدم...کیمیاگرش خیلی معروف داستانش رو می دونم تقریبا ولی مهم او نوشته هاست.....ممنون از راهنماییتون

سحر چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:42 ب.ظ http://www.shahreshab.blogsky.com

سلام
از اینکه به وبلاگم سر زدی ممنونم.مطالبتو خوندم.جالب بود.خسته نباشی.

خواهش می کنم!ممنون....سلامت باشی!:)

فرزاد چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:31 ب.ظ http://close.blogsky.com/

سلام مجدد

اول یک چیز بگم تا یادم نرفته

جوانمردی شاید فقط یک کلمه و یک صفت به چشم بیاد

اما کسی که جوانمرده خیلی خیلی صفات نیک و اندیشه های

نیک داره و خردمند هستش که رسیده به جوانمردی !!!

شما الان نگاه کن ببین تو آدم های دور و برت تعداد جوانمردان

به تعدا انگشتان یک دست " که نه هر دو !" میرسه یا نه ؟؟

2- عدد میگذارم ، چشم !

3-پراکندگی ذهنم اینقدر زیاده که بعضی وقتها حتی نمیتونم

فکر کنم ، حتی خیلی از خاطرات رو یادم نمیاد چرا که

پراکنده شده و نمیدونم کجای ذهنم گذاشتمش ....

وقتی ذهنم اینجوری باشه یگه از نظراتم چه انتظاری میشه

داشت...

دریا دل باشید

سلااام!!!

آره من هم دنبال یک صفت کاملم....به نظر من نظر درستی....شاید چون به اندیشه های نیک اشاره کردید!

نمی دونم....واقعا نمی دونم تعدادشون چه قدر می تونه باشه....چرا باید این قدر کم باشه؟؟؟مگه کار سختی؟؟چرا اصلا سخت؟؟؟یعنی اگه کسی جوانمرد باشه میتونه به خودش اعتماد کنه که بهترین؟؟

ممنون:) نه همین جوری گفتم هر جور راحتین نظر بدید:)

منم این پراکندگی رو دارم....یعنی همه ذهنشون پراکندست...نمیدونم شاید به خاطر اینه که میشه هم زمان به چند تا چیز فکر کرد....من هم مشکلم این جوریه که تا فکرم راجع به یه چیز شروع شده یه چیز کاملا متفاوت میاد تو ذهنم...جالب ولی اگه بشه کنترلش کنم که خیلی بهتره!

ممنون:)

نوشی چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:19 ب.ظ http://tameshki.com

اوم ٬

موافقم باهات شدید !

انقدر سخت نگیر :پی

اوم .. گفتی قالبت چطوری میشه ؟

شاید بتونم کمکت کنم گلم

ممنوووون....من خودم چون با همه مخالفت می کنم یکی باهام موافقه تعجب می کنم!!!!

سخت باشه سخت میگیرم....:)

بزار الان دارم سعی میکنم عوضش کنم....

فرزاد چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:33 ب.ظ http://close.blogsky.com

سلام و درود

راستش از بحث کردن با شما خیلی لذت میبرم فکرتون خیلی

وسیع هستش ! تعارف هم نمیکنم ها... جدی میگم

اینکه همیشه میپرسید چرا خیلی با ارزشه !

اگر که حالش رو داشته باشید در مورد جوان مردی کامل و دقیق

بحث کنیم ! اما به عنوان شروع بله میتونه اعتماد کنه که بهترینه

از دو مثال حافظ که میگه هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به

عشق و دوم اینکه میگه بر سر تربت ما چون گذری همت خواه

که زیارتگه رندان جهان خواهد بود...

حافظ اون موقع هنوز زنده بود که این جرف رو زد ولی آیا اشتباه

گفت ؟ نه !!!

۲ - مرسیییییییییییییییییییی واسه تولدتون جبران کنم

۳- خوب این حرفی که زدید خیلی خیلی خیلی جای فکر داشت

در مورد فکر گفتین که بشه کنترلش کرد...

درسته !!! کنترل ... خیلی مهمه یعنی شاه کلید مشکل

همین کنترل هستش... منم خیلی چیزا توی فکرم هجوم

میاره اینقدر که دیگه نمیتونم نفس بکشم...

گه بشه کنترل کرد زندگی ام رو میتونم کنترل کنم !!!

اما چطوریش خیلی مهمه !!!

۴-تعداد آدم های خوب کم به خاطر شرایط جامعه !

بحثش مفصله حالا اگه که دلتون خواست و وارد بحث شدیم

در مورد فرضیه ام و سوال هاتون حرف میزنم !

۵-درسته خسته ام ! تولد فقط یک روزه ! یا یک شبه

نمیدونم ولی چیزی که منو از پا در میاره همین ناجوانمردیه !

خسته ام از ناجوانمردی !

۶-حتما !!! عکس ماله خودتونه... راست کلیک و save

7- نظم داشت یا نه نظراتم ؟؟ سعی کردم با نظم بنویسم



مرسییییییی و ممنون

دوست همیشگی شما...

آسمانی باشید


سلااااام...

خیلی ممنون شما لطف دارید....آره ولی خوب گاهی وقتی آدم جواب رو

نمی دونه کلافه میشه...ولی خوب آره خوبه....به شرطی که اونقدر

اطلاعات داشته باشه تا بتونه جواب چراهاش رو بده....


من همیشه برای بحث حال و حوصله دارم!!هرگز نمیرد آن که دلش زنده

شد به عشق؟؟؟راستش رو بخواین فکر کنم متوجه نشدم....یعنی چرا

این مثال رو برای جوانمردی گذاشتین؟؟؟

بله خوب با این که شما خودتون جواب سئوال رو دادین من

موافقم...درست گفته ....:)

2.کو تا 16 دی...برای این که یادتون نره من خودم میام یاد آوری می کنم

اصلا نگران نباشید!!!:)

3.چطوریش مفصل...من الان میام وبتون در حد اطلاعاتم بهتون میگم!

4.بله حتما...منم خوشحال میشم جواب سئوال هام رو پیدا کنم....

فقط یه چیز از نظر من آدم خوب خوبه....کاری به شرایط جامعه .

خانوادش نداره..خوب ،خوبه....ولی خوب به نظر من بد، بد نیست..چون

همه ی آدم ها خوبی رو دارن نمیتونن اصلا بد باشن!....

5.خسته از ناجوانمردی؟؟خیلی چیز ها تو زندی هست که باعث

خستگی میشه...اما بهتره که آدم کمتر بهشون فکر کن....یعنی اگه به

چیز هایی فکر کنه که آدم رو شاد میکنه یا از خستگی در میاره خیلی بهتره...

6.ممنون...الان که میام کپی می کنم...

7.بله....خیلی هم خوب بود!!شماره ها هم که از همه بهتر بود!

فعلا!

فرزاد چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:34 ب.ظ http://close.blogsky.com

راستی یادم رفت...

نه من نظرات رو تایید نمیکنم ...

گفتم به دوستان اگه نظری دارید که میخواهید تاییدش کنم

یک ستاره "*" اول نظر بگذارید تا تایید کنم

اهان...باشه هر جور راحت هستید!

برای من فرقی نمی کنه ...فعلا...خیلی خیلی از نظر های خوبتون ممنون....

مرادی چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:05 ب.ظ http://www.deznoosh.blogfa.com/

سلام گل قشنگم خانمی عزیز
وب زیبای تو با محتوایی عالی وخیره کننده نظر هربیننده را جلب میکند.
شما از یک ادبیات قوی برخورداریدومن خوشحال میشم که به وب من هم سری بزنید
دلم میخواد که مثل شما بنویسم واگه ازمن ناراحت نمیشی باید بگم که من به نوشته های خوب شما حسودیم میشه. برای شما دوست نازنینم موفقیت آرزومندم.
من یک بار به وب شما اومدم که نظر بدم ولی شما درحال عوض کردن قالب وبلاگ بودین ومن نمی توانستم
که وارد وب شما بشم. حالا اومدم که فدات بشم.
حتماً بیا عزیزم.

سلام....

خیلی ممنون....خیلی هم لطف کردید نظرتون رو گفتید خیلی خوشحالم کردید....چشم حتما میام!

خیلی ممنون از نظرتون...واقعا برام محترم...

ا...آره...همون موقعی که همه چی رفت دوباهر اومد...

میام الان...

نوید چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:21 ب.ظ http://lawbreaker.blogsky.com

می دونی دوست خوبم ، جامعه ای که ما هستیم ، دنیایی که ما هستیم متاسفانه مملو از افکار منفی در مورد همه چیز هست و اینجا میشه کار با این قانون یکمی مشکل میشه ، اینجا میشه دیگه فقط تو نیستی اینده ی رو می سازی ... نمی دونم چی صدات کنم ولی خوب میگم خانومی ، ببین خانومی من چندتا تجربه عجیب غریب داشتم ، جوری که به چیزی که اصلا انکانش نبود رسیدم ، زمانی که حتی این قانون رو نمی دونستم فقط توی دلم ارزو کردم بعدش یک جور خارق العاده ای بهش رسیدم نمی خوام جزئی بگم ولی دلیلی که من خیلی بهش ایمان دارم این بود .

ممنون از این که جوابم رو دادید...آره در واقع علت اصلی برای من هم تجربه های قبلیم بود....از وقتی این قانون رو فهمیدم سعی می کنم برای یه سری چیز های کوچیک(صرفا برای قانع کردن خودم!)ازش استفاده کنم...امیدوارم بتونم یه جوری بهش برسم که ۱۰۰٪ ازش دفاع کنم....

مرادی پنج‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:29 ق.ظ http://www.deznoosh.blogfa.com/

سلام خانمی گلم
من خوشحالم که به وب من اومدین ولی عزیزم مرا نشناختی
من همان دوست شما عزراییل هستم واین یکی از وبلاگهای من بود. آن عکسی که در وبلاگ مشاهده نمودید عکس خودم بود. بازهم به همین زودی با چهره ای دیگر خدمت شما میام.
خیلی دوستت دارم وبرای من محترمی.

سلام!

چه جالب!!!واقعا نشناختم!!

من ولی همین(جهنم+من)رو بیشتر دوست دارم...راستی نفتید جهنم+هر انسانی چی می تونه باشه؟؟؟

خیلی سعی میکنم این بار شما رو بشناسم!!

خیلی ممنون

بهنام(بیکار بودم اومدم وبلاگ زدم) پنج‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:30 ق.ظ http://baran3.blogsky.com

سلام خانمی
احوال شما ؟
چه عجب از اینورا !!!
راستی میگم خیلی حوصله میخواد جواب تک تک نظرا رو بدی !خوش به حالت !!!

سلام...

ممنون!خوووب

ما که همیشه همه ور هستیم!

نه این جوری نیست من دوست دارم...
یعنی فکر می کنم وقتی یکی وقت میذاره میادنظر میده باید منم وقت بزارم دیگه!:)

فرزاد پنج‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:43 ق.ظ http://close.blogsky.com

سلام...........

ممنون از توجهتون خوشحالم که دوستی با افکار شما دارم که واقعا

ارزشمنده...

منم مثل شما بحث کردن رو خیلی دوست دارم البته بحث هایی که

با هم موافق باشیم مثل الان که یک چیزی یاد بگیرم

اما توی بحث هایی که طرفم مخالف باشه اصلا و ابدا بحث نمیکنم

واسه همین به بحث خودمون خیلی علاقه دارم

به هر تقدیر

اینکه گفتین حالا مشکل شد دو تا !!!

چطوری احساس که قبلا کنترل میشد و الان از کنترل

خارج شده رو میشه کنترل کرد ؟؟؟

راستش من اینقدره دلم گرفته که با یه لبخند و دو لبخند

باز نمیشه ! میشه مثل سری قبل دلم تنگ بود اومدم

بکشمش باز شه بدتر پاره شد !!!

این کارو کرد ولی جرات بستن چشمام رو ندارم...

هجوم فکرها ...

من دنبال اینم که چطوری بشه فکر ها رو یا همون احساس رو

به سلطه در آورد بعد میرسیم به این مرحله که گفتید...

فکر نکنید آدم افسرده هستم ها ٬ نه اصلا...

دلم تنگه... خیلی خیلی !

خسته ام ! میپرسید چرا‌ !

راستش مشکلات خانوادگی و کاری میتونه علت عمده اش

باشه ! حالا چشم دوختم به برره که برم اونجا و پی یک مقدار

آرامش بتونم که خودم رو پیدا کنم !

دوباره وبلاگ نویسی کنم...

یک جورایی احساسم سوخته...

یعنی بی خودی در گیر یک چیزایی شده که اشغالش کردن

و چیزیش به خودم نمیرسه...

مرسی و ممنون

منتظرتون هستم همیشه...

تا بعد

سلام...منم خیلی خوشحالم که با کسی آشنا شدم که واقعا راه و

رسم بحث کردن رو بلده!چون واقعا با همه نمیشه بحث کرد:)

من فکر می کنم هم خوبه آدم تو بحث ها با یه موافق بحث کنه که

اطلاعاتش اضافه شه..هم مخالف...چون گاهی تو بحث هایی که دو نفر

مخالفن یک نفر ممکنه متوجه اشتباهش بشه...یعنی بد نیست گاهی

طرفتون مخالفتون باشه

خوب اشکالی نداره ۲تا مشکل رو حل میکنیم!

یکی از روش هاش رو که گفتم عملی هست ولی شما خیلی

ناامیدین....برای این که باید اول جا باز کنین تو دلتون...بعد میشه بپرسم

چرا تنگه؟؟خودتون تنگ کردین یا تنگ شده؟؟

خوب شما فکر می کنید اگه چشم هاتون رو ببندید همه ی فکر های بد

به سمتتون هجوم میارن!!ولی نه اصلا این طور نیست این خود شمایین

که فکر های منفی را به طور مداوم جذب می کنید...میگم یه کاری

کردم من... وقت هایی که واقعا احساس خوبی تو زندگیم دارم سعیم

رو می کنم که ازش استفاده کنم...یه بار که حالم خیلی خوب بود

نشستم تمام چیز هایی که براش خوشحال هستم یا بودم نوشتم!!

(البته همش که نه چندتاشم کافیه!)حالا هروقت خیلی نا امید میشم

سریع میرم چند خط از بهترین های زندگیم رو می خونم بعد چشم هام

رو می بندم.....این جوری بهتره چون اول فکرتون رو روی چیز های خوب

متمرکز کردید بعد چشم هاتون رو میبندید!

پس شما پی نا کجا آباد هستید؟؟؟:)نمیشه که جایی که نیست رو پیدا

کرد!!باید ساختش...

مشکلات کاری و خانوادگی و تحصیلی و دوستی و...همیشه

هست.دلیل نمیشه که واسه ی هر کدومش ما زندگیمون رو متوقف

کنیم!

خیلی از حضورتون ممنونم....واقعا خوشحالم می کنید بانظراتتون....

جواد پنج‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:29 ق.ظ http://dolaat.blogsky.com

سلام خانومی

ممنون از حضورت...هر چند تلگرافی و مختصر بود...اما بازم مرسی

خوشحالم که خنده رو رو لبات شکوفا کردم...اونم واسه ۲ ساعت...دل درد نگرفتی(با لبخند)

راستی کار جالبی می کنی که به همه نظرات جواب می دی

این شعر از همشهریمه(دیگه می شناسیش...مگه نه؟)

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تا برایت بگویم

جه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم تورا پیش بینی نمی کرد

و خاصیت عشق این است

شادی مقرونه قلبت باد

هر موقع خندیدی یادت باشه که من روبه روتم وبه خندهات می خندم...

خدارو شکر به خاطر بودنت...

تا نگاه بعدی...




سلام....

:) منم خیلی خوشحالم:) که سما الان خوشحالید...


آره این شعر قشنگ از حجم سبز نه؟؟

+ خدا رو شکر بابیت همه ی چیز هایی که داده و نداده!

عزراییل پنج‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:13 ب.ظ http://goorrestan.blogfa.com/

خانمی عزیز بازهم سلام
ازاینکه مرا تنها نمیزارین سپاسگزارم.
عزیزم وبلاگی را که من خیلی دوست داشته باشم که نمی تونم هدیه کنم برای اینکه
هم از آن خاطره دارم وهم پیوندهای شما دوستان در آن گذاشته شده است.
ولی عزیزم.وبلاگ شما قالب زیادحالبی ندارد. البته اگه از سایت بلاگفا استفاده کنید بدلایلی بهتراست.پیشنهادمن این است که من قالبهایی را بتو معرفی کنم که درصورت تمایل از آن استفاده کنیدوکد قالب خودتان را در آن کپی کنید.
پیشنهاد دیگر من این است که شما برای تزیینات وبتان از فلش وعکسهای زیبا میتوانید استفاده کنید. واین کار نظر بیننده را جلب میکند.
یک قطعه ادبی از خودم را بتو که خیلی خوبی تقدیم میکنم...

بجای دسته گل بزرگی که فردابرپیکربیجانم خواهی گذاشت اکنون با شاخه گلی کوچک شادم کن.

فرداکه شوم خاک چه سود اشک ندامت اکنون که درنزدتوام مرحمتی کن.
...............................
اگه دوست داشته باشین دریک پیغام خصوصی همدیگر را بیشتر معرفی کنیم.

منتظرم گلم.

بازهم سلام...

چرا باید تنها بزارم آخه؟؟

آهان باشه هر جور راحت هستید:)اشکالی نداره

آخ گفتید قالب.....من خیلی وقت ندارم بیام نت...همین وقت هایی هم

که میام باید برم تو وب دوستان و جواب نظرات رو بدم..با این سرعتی

هم که الان دارم اصلا وقت نمی کنم...ولی در اولین فرصت همه ی این

گفته ها به حقیقت خواهد پیوست..اول از همه قالبم رو عوض می

کنم...از یه قالب خوشم اومده ولی تو بلاگ اسکای کدش رو

ندارم...منتظر جوابم ببینم می تونم کاریش کنم یا نه!!از پیشنهادتون

واقعا ممنون:)

خیلی اثر قشنگی بود....من واقعا این نوشته های کوتاهتون رو دوست

دارم!


:)

میام الان!

محبوبه پنج‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:19 ب.ظ http://girlisgweb.blogfa.com

سلام من اپم زود بیا.

سلام...الان میام ممنون از این که خبر دادی!!ولی آدرس وبتو اشتباه گذاشتی!!:)

فرزاد پنج‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:14 ب.ظ

سلام...

اول مرسی بابت نظر قشنگتون خیلی قشنگ بود آدم خوش ذوقی

هستید !

دوم بحث خودمون ! من با محث مخالف الان اصلا انجام نمیدم

چون نه اعصابش رو دارم و نه حالش رو !

نه من اصلا نا امید نیستم ولی در حال حاضر هیچ آرزوی خاصی

ندارم همینطور الکی دارم زندگی میکنم !

اگه آرزویی پیدا کنم که بتونه منو تحت تاثیر خودش قرار بده

مطمئنا وضع فرق میکنه !

نه دلم تنگ شده !!!

حرف هایی که زدید رو صد در صد موافقم ولی گفتم

من یک مرحله قبل از این حرفهام !

من مسئله ام این نیست که حالا نا امیدم یا شادم یا غمگین

فقط برام مهمه که بتونم فکرم رو کنترل کنم !

احساسی رو که از دست دادم بر گردونم !

چون نه الان احساس خوبی دارم و نه از گذشته

کاغذی که توش احساس خوبی نوشته شده باشه !!!

البته میدونم ولی به عنوان اینکه به بحثمون کمک کنم

پیشنهاد میکنم که یه سری به آرشیو وبلاگم بزنید

روی تیر ماه کلیک کنید یک صفحه باز میشه

که پایینش نوشته ۱ ۲ ۳ ۴ ۵

اونها صفحات هستش که روی عدد ها کلیک کنید و به بقیه

مطالب دسترسی پیدا کنید

اینجوری وقتی که منو بهتر بشناسید میتونیم

بهتر به هم کمک کنیم

نظرتون چیه ؟؟؟؟

ممنون و تشکرات فراوان از توجهتون !!!

همیشه منتظرتون هستم

تا بعد

سلام...

وای چقدر دوست داشتم جواب تک تک حرف هاتون رو مثل همیشه با همون حال خوبی که داشتم بدم ولی الان واقعا خودم دنبال یکی هستم که بهم امید بده....احساس میکنم تمام حرف هایی که به شما زدم اصلا دیگه عملی نیست...نمی تونم چشم هام رو ببندم بخندم و به چیز های خوب فکر کنم...اه...اصلا دوست ندارم این جوری باشم....

الان فکر می کنم منم خسته شدم...خیلی جالب ولی من واقعا الان خسته ام شاید یه ۱۰ دقیقه دیگه بیام پاسخم رو دوباره ببینم به خودم بخندم...ولی واقعا نمی دونم باید چی کار کنم!!!

من با این که الان یه آدم نا امید به حساب میام اما گاهی هم به رویاها(یا بهتر هدف هام)فکر میکنم....یعنی باز بالاخره انگیزه ای هستند برای ادامه ی زندگی...منتظرشون نباشید برید دنبالشون

منم در حال حاضر هیچ احساسی ندارم اگر هم ته مانده داشته باشم به بخش منفی احساساتم مربوط میشه!زیاد نگران نباشید چون من هم که این کاغذ رو دارم الان در حال جابجایی و من نمی دونم دقیقا توی کدوم کارتون!:(

الان دارم همین جور پست های اولتون رو می خونم ....من فکر میکردم منظورتون از برره یه چیز دیگست;)


هر وقت تموم شد میام بهتون خبر میدم...امیدوارم بتونید کمکم کنید!

[ بدون نام ] جمعه 9 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:37 ق.ظ

سلام...

خوب... الان رسیدیم به یک Point ( تو روانشناسی معادلی توی

فارسی نداره این کلمه اما شاید امتیاز براش مناسب باشه )

وقتی که دو نفر مثل من و شما توی این موقعیت باشیم

بهتر میتونیم کمک هم کنیم...

اگر قبل از این بود که خالی بشم بودم ، الان خیلی حرف واسه

گفتن داشتم ، این احساس از همه چیز بی خبرم اگه الان بود

مسیر زندگی ام عوض میشد...

راستش من فکر میکنم ، نمیدونم مطمئن نیستم...

ما هرچه رنج الان میبریم به خاطر عدم وجود احساس

هستش... بی احساسی به هر چیز و یا هر کس...

شاید اعتماد به اینکه بخواهیم احساس داشته باشیم

رو از دست دادیم...

راستش من خیلی وقت پیش همه آرزوهام رو از دست

دادم...

بعد از اون هنوز آرزویی به زیبایی اونها پیدا نکردم که

بتونه منو دوباره به خط مقدم جنگ بیاره...

یک سرباز بازنشسته شدم !

اصلا بیایید یک کاری بکنیم !

اول باید بشناسیم که چه احساسانی داریم

اصلا این احساسات ما منشا از کجا هستش ؟

نمیدونم شما چقدر عمق نا امیدیتون ژرف شده...

من راستش تصمیم دارم با خودم روبه رو بشم...

با ترس ... با اونچه که منو بی احساس کرده...

به هر تقدیر...

برره منظورم شهری هستش که توش درس میخونم

چون خیلی شبیه ببره است مردمش رفتارشون

و به خاطر وجود میدان بز در شهر ...

من هم امیدوارم بتونیم با کمک هم به یک نقطه برسیم...

تا بعد در پناه مهربانی

سلام...

بله دیگه نیازی به معرفی نیست...

بله...البته الان دارم به حال صبحم می خندم ولی خوب به هر حال دویاره یادم اومد یه همچین حالی رو داشتم و تجربه کردم...دو تجربه ی مشترکم point دیگه!!؟؟

بی احساسی!!!آره شاید بی وجدانی هم باشه که ریشش همین بی احساسی!!

می دونیدآرزو ها اینقدر زیاد هستند که بشه بازم به دستشون آورد نه؟
این قدر جنگ هست که بشه شروعش کرد!

احساسات ما از کجا منشا میگیره..میدونم که کار یه نیمکره ی مغز و تفکرات ما مستقیما بر احساساتمون اثر میذارن...بیشتر از این مطالعه نداشتم راجع به منشا احساسات!

راستش رو بخواین من هم امید هام سطحی هم نا امیدیام!!!زود ناراحت میشم بعدشم زود خوشحال میشم!!

من فکر نمی کنم شما بی احساس باشید..این از پستاتون پیداست.به نظر من شما (فکر) می کنید بی احساس شدید...ولی نشدید...پس فکر کردنش رو متوقف کنید تا واقعا بی احساس نشدید!:)

آره :)

رفتم پست های اولتون که به قول خودتون در باتلاق آرشیو (اگه اشتباه نکنم)بود خوندم...فهمیدم...:)چه جالب...مردم برره خیلی جالب باید باشن که ....

من هم امیدوارم ولی راستش رو بخواین نمی دونم نقطه ای که دنبالشیم چیه!؟:)

مثل همیشه مجددا منتظر حضورتون..

۱۱۱۴ جمعه 9 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:00 ب.ظ http://1114.blogsky.com

فردا پس فردا رابین هودم میاد
اون اصلا قشنگ نیست
ممنون بابات اینکه باعث شدی دنبال اینا نرم

من رابین هود دوست ندارم:(

باعث شدم که دنبال چی نرید؟یادم نمیاد دقیق ولی به هر حال خوشحالم
از این که باعث شدم یه اتفاقی بیفته:)

ممنون سر زدید!

عزراییل جمعه 9 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:50 ب.ظ http://goorrestan.blogfa.com/

سلام دوست باوفایم
من اگه دیر میام دلیل براین نیست که فراموشتان کنم.بلکه میخوام که زیاد اذیت نشی
در آینده ای نزدیک آپ میکنم ولی تا چند مدتی باید از این آپ من بگذرد تا دوستان
نظر خودشون را بدهند.
من عادت ندارم که زیاد بنویسم ولی نمیدونم حالا چرا این کار را میکنم!!!!!!!!
من در یک پیغام خصوصی خودم رابه شما معرفی میکنم.
شما خیلی ساده وصادقانه می نویسید و مردم هم از این روش بسیار خوششان میاد. شما از یک روش خاصی در وبلاگتون استفاده میکنید که برای من خیلی جالب است واین کار خیلی همت میخواد و وقت شما گرفته میشه .
این روش خوب ومفید ترتیب اثر دادن به نوشته ونظرات دوستان میباشد.
اینکه شما هم در وبتان پاسخ میدین وهم در وبلاگ دیگران ازکارهای ظریف وبا ذوق وسلیقه است. کار زیبا وپسندیده ای است.
برای شما آرزوی موفقیت میکنم. یک بیت از اشعارم را برای تو که خیلی خوبی میزارم.

خدایا همنشین اشک وآهم
دراین دنیا غریب و بی پناهم
بفریادم کسی فریادرس نیست
به اشک مادرم من بی گناهم

سلام...

اذیت چیه؟؟؟!!!خیلی هم خوشحال میشم..

بله پس من هم منتظر میمانم فقط آپ کردید یه خبر بدید...(plz)

خیلی خوبه که...اصلا زیاد بنویسید...من هم خوشحال میشم..

منتظرم حتما...

ممنون....:)خیلی خوشحالم کردید با این حرفهاتون...

بازم ممنون از این بیت شعر زیبا....

مثل همیشه منتظرم اصلا هم اذیت نمی شم...

رشیدخان شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:46 ق.ظ http://mairokh.blogfa.com/

به به چه وبی!!!!!!!
خانمی میشه به شما بگم سلام؟
یه سری هم بما بزنید. خوشحال میشم

ممنون!!

بله...اصولا همه ی فلاسفه...دوستان....شعرا و...(حالا همه دیگه) :)می گویند سلام سلامتی میاره...

حتما الان میام...

عزراییل شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:29 ق.ظ http://goorrestan.blogfa.com/


سلام خانمی عزیز
بازهم اومدم چون دلم برات تنگ شده بود .برای خودتون ونوشته های ممتاز وشاعرانه و بی نظیر تون.
از صدافت کلام زیبایت که همیشه با ان قلب رئوف ومهربانتان به تصویر میکشید آدم را به وجد می آورید
راستی نمیدونم که وبلاگ جهنمی عزراییل چرا به اینجا کشیده شده است ؟.
خدا به خیر کنه نمیدونم از شعر وادبیات بگم ویا از جهنم ومرگ؟
حالا که دور ازجون شما گوش شنوایی نیست پس تا دلتون بخواد ما همه چی بلغور میکنیم.عجیب اینکه خیلی از مردم متوجه نمی شوند.
دوستتون دارم وبرات ارزوی شادمانی وشادکامی میکنم.
راستی عزیزم ما چرا همدیگر راتا حالا لینک نکردیم؟
بزودی از خودم برات می نویسم !!!!!!!.

سلام ...

من..؟؟؟واقعا؟؟

تا حالا شده ندونید چی باید بگید؟؟!!!من الان همون طوریم...

نه بابا کی گفته وبلاگ شما جهنمی نیست برای همین ازتون پرسیدم

جهنم+یه انسان(یه انسان واقعی) چی میشه....فکر می کردم شاید

بشه بهشت هنوزم همین فکر رو می کنم...:)

همون شعر و ادبیات بهتره...

لینکتون هم می کنم...

من دوباره منتظرم:)

جواد(موج) شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:39 ق.ظ http://dolaat.blogsky.com

سلام خانومی

خوبی؟

لبخندت کو؟؟

یالا بخند...همین حالا...منتظرم

خانومی...با اجازت یه چیز ازت می خوام:

اینکه با باد و بارون همراه شوی

زیرا در هر بارانی که بعد از این ببارد من به دیدار تو خواهم آمد

و با هر نسیمی به نوازشت خواهم پرداخت.

من عاشق باد و بارونم...

منو فراموش نکنیییییا...

شاد باشی و در پناه حق

سلام...

:)

بله..چشم..حتما...یه ذره سخته الان تو تابستون ولی چشم...:)

نه بابا...مه میشه...

ممنون...شما هم موفق باشید

فرزاد شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:27 ق.ظ

سلاممم و درودی بی همتا

راستش منم قصد ندارم بحث علمی بکنیم اصلا

مثل حرف زدن خودمون به قول اصفهانی ها مثل حرف زدن

کوچه پشت مطبخ !

اولین چیزی که به نظرم اومد وقتی حرفهاتون رو خوندم

این بود که بگم بله ! شاید من بی احساس به نظر نیام ولی

من خودم شخصا اسم اینها رو احساس نمیگذارم

اینها فقط تراوشات قلم یک نویسنده است همین !

احساس رو وقتی واقعا دارم مثل قدیما ... که حسش

کنم ٬ حداقل خودم حسش کنم...

خودم بتونم خالقش باشم ! من خیلی وسواسی هستم

روی این مورد ! چون معقتدم خدای هر کسی در درونش

احساس اون شخصه ! این که اینقدر پر احساس باشید

که وقتی کسی توی وبلاگتون میاد یا نوشته شما رو توی

یک جایی میخونه حتی توی دفتر خاطراتتون دقیقا حسی

که شما داشتید رو پیدا کنه !

احساس داشت واقعا اینکه که بتونی از احساس خودت

به آدم هایی که مثل من سوخته اند ببخشی !

حالا من خودم یکی رو میخوام که اونو بهم ببخشه

من اینهایی که میگم اصلا شعار نیست !

چیزایی بوده که قبلا اینجوری بودم...

رک بگم من از گذشته فقط برام تجربه و غرور باقی مونده !

هر کسی یک دنیایی داره واسه خودش ...

من هم داشتم اما الان ندارم ...

وقتی دقیق روش فکر میکنم یک چیزی بعث و علت

اصلی این سرنگونی احساسی در من بوده...

فقط و فقط دو دلی ! من دو دل شدم ! در مورد کاری که

میکنم مطمئن نیستم ! اگه بتونم این دو دلی و شک رو

پاک کنم... (شاید هم شما نا خود آگاه دچارش باشید )

میتونیم بریم سر بحث اصلی و مد نظر که ساختن

دنیایی باشه که ایمن باشه از هر چیزی !!!

نمیدونم چقدر تونستم منظورم رو برسونم...

و اما حرفهای خودمون ...

۱-در مورد جنگ این جنگها که جنگ نیست

جنگ وقتیه که شما به خاطر چیزی بجنگید نه به خاطر

چیز هایی که دارید دفاع کنید... ( منطق منه )

۲-بیایید با هم فکر کنیم یه نقطه پیدا کنیم و دنبالش رو بگیریم

شاید کمک کنه خودش بشه یک Point دیگه...

3-برره هم عالمی داره... خاطرات خوب و بد...

هواش برابری با لندن داره ولی مردم ... خدا نصیب هیچ کس

نکنه !

4- من با تحلیل مخالفم هااااا.... انها که من میگم امیدوارم

تحلیل نباشه... فقط حس درونیم رو میگم و تجربیات ناقصم رو !

راستش در مورد اون نوشته بالای وبلاگم...

هدیه یک دوست هستش ... از یک نمایشنامه های معروف

توی این پست

http://close.blogsky.com/1388/04/27/post-22/

بهش یه اشاراتی کردم...

میتونم بگم با صد در صد حرفهاتون موافقم !

احساس دو دو تا چهار تا نیست... واقعا هم همینطوره...

واسه همین که خیام میگه هرچی پیش آید خوش آید

ما که خندان میرویم....

یا زبون کوچه بازاری خودمون، سنگ مفت گنجشک مفت...



راستش این روزا حال بهتری دارم تا نسب به چند روز قبل..

منم گاهی اوقات شادم و و گاهی اوقات غمگین...

البته یه دو ماهی بود به این حالت غمگینی دچار نشده بودم...

به هر تقدیر...

فکر کنم خیلی حرف زدم سرتون رفت

خوب شما بگید...

خوبید ؟ خوشین ؟ سلامتین ؟ روزگار چرخش خوب میگرده یا نه ؟

یک چیزی در موردش شما بهتون بگم...

فکر خیلی خیلی وسیعی دارید خیلی....

روحتون هم خیلی بزرگه... فکر میکنم که به راه خردگرایی

هم علاقه داشته باشید...

به هر تقدیر دوستی با کسی با فکر و عقاید شما...

افتخار بزرگی هستش...

موفق باشید و پایدار...

سلام...

بله خوب برای من هم فرقی نمی کنه اما در این ضمینه همون بهتر غیر

علمی پیش بریم...


منظورتون اینه که این تراوشات قلم احساس شما نیست...همه از کربن

قلم هستش؟؟!!نمیشه که..تنسان ها اگر بخوان هم نمی تونن بی

احساس باشن..ولی خوب احساساتشون با هم متفاوته:)

احساس چیزی نیست که خلق بشه یا از بین بره ئرست مثل انرژی;)

فقط گاهی از یه حالتی به یه حالت دیگه تبدیل میشه...

پس ما نباید دنبال خلق یه احساس باشیم...

مثلا اگر من احساس خوشبختی کردم بدم به بقیه؟؟خوب در واقع دلیل

این که من شروع کردم نوشتن و این وبلاگ همینه دیگه...ولی خوب

شما اگر بخواین چیزی رو دریافت کنید میشه به زور بهتون داد...باید

خودتون هم بخواین دیگه (این جا منظورم همه هستند نه الزاما فقط در

بحث خودمون)


از گذشته چی باید باقی بمونه...جز یه مشت تجربه ی خوب و بد؟؟!!

چرا ندارید..اصلا مگه میشه؟؟خیلی دوست دارم بدونم چرا؟؟


آره من هم زیاد دچارش میشم...ولی خوب حالا که شما علتش رو می

دونید که خیلی خوبه!

1.خوب به نظر من وقتی همه چیز داره خوب پیش میره کسی کاری به

کار کسی نداره چرا باید جنگ کنیم...در واقع من بر عکس شما فکر

میکنم جنگ تنها برای دفاع موجه ...

2.شما که پیدا کردید من هم موافق ودم اما اگه چیز دیگر هم به ذهنتون

رسید به من بید...

3.یکسری آدم های متفاوت بهتر بهش این طور نگاه کنید...

4.چشم حتما سر میزنم می خونم...

آره دیگه احساسات انعطاف پذیرند..

بله...همه چی خوبه فقط یکی باید بیاد کمکم این آشفته بازار (که اتاق

جدیدم رو ) مرتب کنیم...

خیلی از نظر قشنگتون ممنون..:)

رشیدخان شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:53 ب.ظ http://mairokh.blogfa.com/

سلام خانمی عزیز
من رشیدخان هستم و باید بگم که من مخلص همیشگی شما وارائتمند شما همان عزراییل هستم وایکاش مرا می شناختی.راستی عزیزم اگر شما موافقت بفرمایید من این وبلاگ ویا لااقل قالب اون را به شما بدهم.
فقط به من بگو عزیزم.
از حضور گرم شما در وبلاگ رشیدخان ویا بهتر بگم عزراییل ممنونم.
خیلی خوشحال شدم.

سلام...

چه بازی جالبی..!!!میگم لطفا از این به بعد به من بگید..این جوری بهتره...راستی شما چرا هی وبلاگ می سازید ول میکنید...

راستی من که اومدم عکس شما بران باز نشد می تونم این رو توجیهی قرار بدم برای اشتباهم!!!:)

نه ممنون وبلاگ رو که همین هم یه سخنی اداره میکنم ...برای قالب هم باید بازم بگم ممنون در اولین فرصت یه کاریش میکنم:)

منم همین طور...

جواد شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:44 ب.ظ http://dolaat.blogsky.com

سلام خانومی

ممنون که می خندی...

چه جالب...امروز دومین باره که میام تو وبتون...واسم بی سابقه بوده

خانومی این شعرا همش از خودمه(البته تعریف از خود نباشه آآآآ)

این دو بیتی هم از خودمه...نظرت دربارش چیه؟؟؟

دلا گر هوس خرابات می کنی

رهی رو که رهروی را نیذاری

چنین بود رسم عاشق پیشگی

که گر خود نرسی دیگری را برسانی

خانومی دلتنگ نگاهتم...به سراغم بیا...مفصل بگو...از خود..حالت...و...

در پناه حق گل خانوم


سلام...

بله خوب خواهش میکنم که می خندم!!!

واقعا...خیلی قشنگ هستند

من که خیلی وارد نیستم توی شعر و ادبیات

ولی نظر من رو بخواین بدونید خیلی قشنگ....من فکر میکنم یه مدت

نسبتا طولانیه که شعر میگید نه؟شعراتون قشنگ!!

چشم در اولین فرصت خدمت میرسم!(یعنی به زودی!)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد