یکسری حرف های نگفته

حرف های کسی که فکر می کنه خیلی خوشبخته

یکسری حرف های نگفته

حرف های کسی که فکر می کنه خیلی خوشبخته

برای ماندگاری ۱

سلام....

خیلی وقت بود ننوشته بودم دلم برای نوشتن تو این وب تنگیده بود

ولی خوب علت اصلیش برای اولین بار این بود که (چی بنویسم؟)

بعد یادم اومد چند روز پیش دختر خالم اومد خونمون

خیلی باحال بود!!(و شیطون البته!)

خاطره و تجربه ی جالبی بود

باهم رفتیم استخر هیچ کس نیومد فقط خودمون بودیم

از خودم نا امید شدم...چه انرژی ای!بیرون هم نمیومد به زور و هزار قول اومد بیرون(البته قول های ساده نه مثل ما آدم بزرگا سخت سخت!)

بعد اومدیم بالا خونه به خاطر یه کاردستیش که من کاملا ناخواسته یه ذره (واقعا یه ذره)خرابش کرده بودم یک گریه ای کرد که من تصمیم گرفتم تا عمر دارم به وسایل بچه ها دست نزنم که هیچ  نزدیکشون هم نشم!ولی خوب بیچاره دید چقدر من شوکه شدم خودش اومد ازم معذرت خواست یه جوری جمعش کرد!

(توجه کردید چقدر بچه ها مهربونن؟)

حالا چرای این که اصلا این دختر خاله اومد خونمون و من مفتخر به نگهداریش شدم این بود که خالم بعد از سه ماه برگشت ایران ...

همش هم هی غر میزد این جا از وقتی وارد میشی بهت استرس وارد میشه میای فرودگاه استرس میای خونت میبینی جلوش رو سوراخ کردن داخل میشی میبینی بعد از سه ماه هنوز بنا هست! دیگه من هم برای کم کردن استرس تو این 4.5روزی که هستند مسئولیت این کوچولو رو بعهده گرفتم..

ولی واقعا ازش ممنونم که اومد چون احساس کردم که چقدر مسائلی که برام بی اهمیتن مهمن و چیز هایی که برام مهمن بی اهمیت

بعد باهم رفتیم خرید(البته چون نمیتونستم مسئولیتش رو تنها قبول کنم با مامانم بودیم)دنبال این تابلوهایی که 3 تا حرکت تو 3 تا تابلو...کلی گشتیم من هیچ چی برای خودم پیدا نکردم عوضش این دختر خالم هر چی میدید می گفت من می خوام کلی هم چیز گیرش اومد...(توجه کردید چقدر ما آدما سخت میگیریم؟)

خلاصه یه 2 روز مهمون ما بود این کوچولو بعد هم رفت...اون جا رو خیلی بیشتر از این جا دوست داشت...بچه هنوز بزرگ نشده غرب زده شدهJ ولی این سری یه کم بهش خوش گذشت بود بهم قول داد که دوباره زود زود برگرده

دیگه چیز قابل عرضی نیست ...

فقط الان یه چیز یادم افتاد میخوام تعریف کنم...

4شنبه بود رفته بودیم که برای خونه ی جدیدمون یه سری وسیله بخریم...طرفهای سهروردی برای این فر و ماکروفر های تو کار

وقت برگشتن که رفتیم ماشین رو از تو پارکینگ برداریم دیدم کنار خیابون دارن CD میفروشن...اینقدر شلوغ بود دورش که خدا میدونه!بعد منم به زور شروع کردم به نگاه کردن و یه دفعه چشمم خورد به CD ای که چند وقت پیش تعریفش رو شنیده بودم(17again) خریدم دوباره چند قدم اومدیم جلوتر دیدم یه سری کتاب رو مثل همون CD ها ریختن تو خیابون ..یعنی بگم به جز صاحب کتابا هیچ کی دورش نبود!!!!!خود من هم سراغش نرفتم تازگی یه کتاب گرفتم (سمفونی مردگان) دیگه حتی حوصلم نیومد برم طرف کتاب فروشی!بیچاره هر کتابی که به دست من برسه...پدرش در میاد تا تمومش کنم! J

پی نوشت1:چقدر من تو این تابستون چیز ها یاد گرفتم!!

پی نوشت 2:دختر خالم هم دوباره رفت!خیلی ازش خوشم اومد ... یه لحظه گفتم کاشکه منم مثل اون فکر میکردم!

پی نوشت3:به ازای هر دقیقه عصبانیت 60 ثانیه شادی را از دست میدهید!(یه جور هایی شبیه بازی با کلمات نه؟)

پی نوشت4:مجددا از نظر های قشنگی که می دید ممنون

پی نوشت5:تازگی ها دارم یه ذره خودم رو توی آرامشی که دوست دارم سرگرم میکنم..

پی نوشت6:ماه رمضان نزدیک!!!!

پی نوشت 7:فعلا خداحافظ این سری آپم حرف تازه نداشت  میدونم فقط یه سری تجربه ی مهم بود!(شما میگید مهم نبود؟به نظرمن که خیلی مهم بودن این تجربه ها)

نظرات 57 + ارسال نظر
عزراییل جمعه 23 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:02 ب.ظ http://goorrestan.blogfa.com/

سلام خانمی عزیزم
من شرمنده هستم ازاینکه دیر اومدم ولی دوست باوفایم این روزها خیلی دلم گرفته ونمیدونم چرا روحیه سابق راندارم.
با اینحال ممنون که سرزدین. نوشته هاتون مثل سابق زیباست.
بازهم میام عزیزم ولی قول نمیدهم

سلام!

نه بابا اولین نفرید
چرا آخه دلتون گرفته ...یه ذره سعی کنید گشاد میشه ها اصلا یه پسشنهاد بهتر بنویسید...هان؟
ممنون!چرا قول نمیدید؟اصلا راه نداره باید قول بدید دیگه:)

فرزاد جمعه 23 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:22 ب.ظ

سلام خانمی...

اینقدر حرف تو دلم هست که نمیتونم بگم

نمیدونم تاحالا اینجوری شدین ؟؟؟

میخوای حرف بزنی ولی زبونت باز میشه...

واسه همین کلی جواب و حرف دارم براتون...

اما فعلا نمیتونم بگم...

دیدم زشته که نیام پیشتون...

آپتون رو خوندم

فعلا تا بعد

سلام

آره منم این جوری شدم این قدر حرف میخواد آدم بزنه که نمی دونه از کجا شروع کنه

:)

من منتظرم

عزراییل شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:21 ق.ظ

خانمی عزیزم بازهم سلام
راستی منظور از بهتر نوشتن چیه آپ آخرمن درمورد بوسه است
آیا شما از بوسه بهتر چیزی سراغ دارین؟

سلام

آره بابا! معلومه خیلی چیزهای بهتری هم هست!

:)

فرزاد شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:56 ق.ظ

как дела
=
خوبی

:)
..................
چه جالب!یادتون باشه حتما یه جلسه بزارید به من این حروفشون رو حتما یاد بدید خیلی جالب!

فرزاد یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:01 ق.ظ

سلام بر خانمی مهربان !

امیدوارم که بر من ببخشید این غیبت چند روز رو ولی خوب

همیشه بهتون سر میزدم هر چند سخنم چیده شده بود !

اما امروز با کلی حرف برگشتم !!!

اینکه گفتم دارم دیوونه میشم

منظورم دیوونگی عقلی نبود ! نمیدونم شاید نتونستم

درست منظورم رو برسونم منظورم این بود که طاقتم داره

تموم میشه نمیدونم تا حالا شنیدین یکی میگه

مخصوصا تو این فیلمها ! وای خدای من دارم دیوونه میشم !

حالا من هم یه کنایه از اون مسئله داشتم !

دوم !!! میخواستم تشکر کنم ! بابت تمام توجهاتی که دارید

بابت مهربانی تون به تمام نادیده ها ! راستش رو بخواهید

خیلی چیزها ازتون یاد گرفتم !

جالبه حالا که من تازه دارم دنبال کودک نداشته ام میگردم

شما از کودک نوشتید !

خوب همه اینهایی که در مورد کودک درون تو نظرتون گفتید

درست ولی باید بگم که به بیشتر این چیزها که میگید

علاقه نداشتم بعدشم اگه اینجوری فکر میکنید

متاسفانه شما هم کودک درونتون رو قلع و قمع کردید !!!

کودک درون یعنی اینکه بتونید بی خودی شاد باشید ...

یعنی فقط این نیست خیلی چیزها هست ...

اینکه آدم بتونه احساسات خودش رو با دیگران تقسیم کنه

کودک درون دقیقا عین یه کودک میمونه که توی وجود شماست

هروز باید بهش بگین دوستت دارم ، مواظبت هستم

و تو را همان‌طور که هستی می‌پذیرم، از این که تو را دارم

بسیار مغرور و مفتخرم، تو همه چیزی هستی که دارم، تو

بسیار زیبا و جذاب هستی عزیزم، تو هنرمند و خلاقی، تو

تواتمند و پرتلاشی، متاسفم از اینکه به تو آسیب رساندم،

متاسفم از اینکه فراموشت کردم، متاسفم از اینکه تو را به

عنوان یک کودک آن‌طور که بودی نپذیرفتم و انتظار داشتم به

سرعت رشد کنی و بزرگ شوی، می‌توانی به من اعتماد کنی

و هر طور دلت می‌خواهد باشی (خودت باشی)،

میدونید منشا بی احساسی کشته شدن کودک درونه !!!

اونی که شما در مورد کودک درون گفتید

نتیجه داشتن کودک درون سالم هستش !

اینقدر بحث پیچیده است که حد و حساب نداره

-------------------

نقاشیم ؟ نه ! خوب بود بد نبود بعدا ها خراب شد !

در مورد افسردگی هم من فکر میکنم فقط یه حس

ذهنی هستش ! میتونه بعدا ها فراموش بشه

مثل یک خاطره نیست که پونز ذهن آدم بشه ...

در مورد این نیز بگذرد !!!

من از این حرف بدم میاد ! همه بد بختی ها بشری

به خاطر همین حرفه به نظر من :D

من استناد میکنم به حرف خیام که چقدر زیبا این حرف رو رد

میکنه ...

میگه :

ای چرخ فلک خرابی از کینه توست.
بیدادگری شیوه دیرینه توست.
ای خاک اگر سینه تو بشکافد.
بس گوهر قیمتی که در سینه توست..

نظرتون چیه ؟

------------

در مورد نظرتون در مورد عشق 100% باهاتون موافقم

------------------
در مورد مرگ !!

والا منم دارم پدر خودم رو در میارم همین حرف رو بزنم اما

نمیدونم چرا بعضی ها نمیخواهند که بفهمن ؟؟؟

---------------

در مورد احساس ...

بله نمیتون بفهمن ولی درک رو شاید بشه داشت...

----------------

و اما میرسیم به آپتون...

نظر پراکنی میکنم مثل همیشه !

1-خوشحالم که میبینم هنوز هم مینویسد

2- من 4 تا دختر خاله دارم از سن 1 سال تا 28 سال !!!

جالبه نه ؟ 1 سال و 3 سال و 24 سال و 28 سال !!!

3-اینقدره حال میده توی استخر تنها باشی

خوش به حالتون !!!

4- راستش سر سره به تخلیه انرژی سرعت میبخشه

5- وای خدا نکنه آدم یک چیزی از یه بچه رو خراب کنه

هیهاته !!!

6-راستش دختر خاله شما مهربونه اگه دختر خاله من بود

با کلی خواهش و التماس تازه تا 48 ساعت آینده رو گریه میکرد

7-پس تو کار خیر مشارکت داشتید ها

8-در مورد خرید هم شاید ما آدم ها نیاز هامون فرق میکنه

و بحث کودک درون که ظاهراا کودک درون شما هم حالش خوب

نیست !

9-والا اگه آدم عاقل باشه میفهمه توی این سوراخی به اسم

ایران هیچ خبری نیست ! حتی این روسهای زبون نفهم

کمونیست هم بهتز ما زندگی میکنن !!!

10 - منم CD می خوام خوب !!!

پ.ن 1 = منم تا دلتون بخواد پدرم در اومد

پ.ن2 = کودک درون !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

پ.ن3= به ازای هر دقیقه خنده هم یک دقیقه عصبانیت رو

از دست میدهید ( چی گفتم !!! )

پ.ن4 = من از شما متشکرم !

پ.ن 5 = چقدر خوب منم میخوام !!!

پ.ن6 = خدا به داد برسه !!!

پ.ن 7 = چرا من هم معتقدم روزهای بزرگی داشتید...

-----------------------

و اما در مورد زبان زیبای روسی !!!

زبان فوق سختی هستش !!!

توی فارسی ما حروفی رو که مینویسیم میخونیم

اما توی روسی از این خبرا نیست هر حرفی توی شرایط

خاص خودش آهنگ خواص خودش رو داره...

نرم داره سخت داره ترکیب داره

ولی حتما حتما اون جلسه که گفتید رو میگذارم

اگه یاد بگیرید زبان روسی تازه مفهمید دنیا چقدر قشنگه

از نظر اینکه میتونیسد توی سایت های پر بار روس ها

گردش کنید و لذت ببرید !

خداحافظ هم میشه

пока

پس تا بعد

пока

سلام!

ممنون از نظرتون..خیلی وقت بود نبودید نگران شدیم کلی!
میام الان پاسخ رو تو وبتون میدم
:)
.............
واما درباره ی آپم

۱.جمعتون هم جمع!البته دختر خاله ی من ۸ سالش !:)

۳.آخ گفتید دلم تنگ شد!:(

۴.فعلا که روش کودکان جیغ زدن شده

۵.۶.۷.البته دختر خاله ی من یکم بزرگ ر هستنش من در دوران های خردسالی هیچ کار نیکی نمی کردم!!!:)

۸.بابا این کودک درون سر خرید هم دست از سر ما برنمیداره:)

۹.سیاسی شد دیگه!اما باز لین جا از خیلی جاهای دیگه بهتره...
(و البته از خیلی جاهای دیگه هم بدتر:) )

۱۰.چه جالب فکر کنم کودک درونتون خوب شده:)

آخه یه دقیقه عصبانیت ارزش تاسف نداره اما شادی داره...
.................

اینم بحث تک سیلابی و ایناست نه؟

میگم حالا فعلا همین انگلیسی رو به یه جایی برسونم...

شاید بعدش رفتم روسی هم یاد گرفتم...

ولی خیلی برام جالبه که شما چرا روسی رو انخاب کردید؟
.................
تا بعد:)

ناشناس یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:18 ب.ظ http://unsaids.blogsky.com

سلام.
خوبین؟
ماها اگه غرورمون اجازه بده، خیلی وقتها میتونیم کلی چیز از بچه ها یاد بگیریم.
من همیشه رفتارهای بچه ها رو با دقت نگاه می کنم. واقعا بعضی کارهاشون برامون کلی درس داره.

در پناه حق

سلام
خوبم بد نیستم!میگذرد

آخ دیگه نمیزاره این غروره!
کلی درس های قشنگ!

ممنون اومدی

فرزاد یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:55 ب.ظ

سلام خانمی

خوبی ؟ نظرت رو خوندم

میام بعدا حرف میزنم...

دارم میرم برره

تا بعد

سلام

ممنون!

باشه پس منتظرم

ا...خوش بگذره!

تا بعد!:)

م ی ن ا دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:25 ب.ظ

سلام خانوم گل
مرسی که خبر دادی به من
روزهایی خوب و شاد داشته باشی
مراقب خودت باش عزیزم

سلام

خواهش!

ممنون از حضورت:)

امیر دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:58 ب.ظ

وبلاگ قشنگی بود موفق باشی

ممنون:)

م ی ن ا سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:17 ق.ظ

اپم اگه دوست داری بیا

اکی...من میام الان:)

مانی سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:28 ب.ظ http://manis.blogsky.com/

اتفاقا تجربه های جالبی بود .

خصوصا پارادوکس کتاب فروش و سی دی فروش رو خیلی خوب نشون دادی .

=====

متاسفانه با یک طومار آپم !!

:)

یه واقعیت:(

ممنون خبر دادید الان میام

فرید چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:05 ب.ظ http://farid71.blogsky.com

سلام به خانو خانومی عزیز و گل!!! خوبی؟
وبت خیلی قشنگه.خیلی . . .!!!!!! خوشحال میشم پیش منم بیای و بنظری!!!!!!!!!

سلام...خیلی خوش اومدید!

باشخ الان میام:)

فرید چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:09 ب.ظ http://farid71.blogsky.com

ببین اگه با تبادل لینک موافقی خبرم کن. فعلا بابای . . .

باشه من الان میلینکمتون!:)

فرزاد چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:27 ب.ظ

درود بر شما...

خوبین ؟ غیبت چند وقت منو ببخشید رفته بودم دانشگاه !

بعدشم هم ۳ شنبه برگشتم ولی... رفته بودم به قول سهراب

پشت هیچستان !!!

به هر تقدیر مرسی که به یاد من بودید...

و اما بحث زیبای زبان های خارجه ! من معتقدم که آدم باید

چند تا زبان رو با هم بخونه اینجوره بهتر یادش میمونه و

یاد میگیره مثلا من در کنار انگلیسی دنبال روسی و

اسپانیایی هم هستم این کار کمک میکنه بهتون توی

هم نگرفتن آلزایمر و هم کلا جالبه !

چون من هم ارث دارم توی آلزایمر دیگه واجبه

همینجوریش به سانتایمر خیلی نزدیکم !

اینکه چرا زبان روسی رو انتخاب کردم چند دلیل داره

علاقه از کودکی به مسکو داشتم بعد همینطور

علاقه ام ادامه پیدا کرد و بعد به سرما علاقه مند شدم

بعد به برف بعد به تاریخ مسکو بعد به فرهنگشون

بعد رفتم دنبال زبانشون و بعدا هم قراره برم اونجا

بگذریم...

خوب خودتون خوبید ؟ خوشید ؟ سلامتید ؟

چه میکنید ؟

آخ ببخشید دیرم شده

وای اصلا حواسم نبود

من میرم

دوباره بر میگردم

سلام!



خوب بود هیچستان ؟آب و هواش چه طور بود؟فکر کنم از تهران گرماش کمتر بود؟
;)

:)
...........................

خوشحالم که سر زدید

چه جالب کلا برام عجیب بود چرا روسی ولی فکر کنم الان دیگه

فهمیدم:)

من که خودم به شدت درگیر زبان انگلیسی ام ...
.......................
راستی...
سانتایمر یعنی چی؟؟؟؟
.....................
منم خوبم دیگه خوشم میگذره همه چیز خوب خوب

باشه باشه بازم منتظرتونم

فعلا...

فرید چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:55 ب.ظ

سلام خانومی.لینکیدمت. مر۳۰ از حضورت.بازم بیا

سلام

باشه من که حتما میام الان

فرید چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:55 ب.ظ

ما رفته بودیم اصفهان!

ا....من هم دارم میرم البته نه خود اصفهان یه جاییش به اسم چادگان فکر کنم یه ۲ هفته بعد:)

فرید چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:56 ب.ظ

منم مثل تو عاشق شمالم. مخصوصا خزرشهر. هیییییی. . . .

آخ شماااااااال!!!

فرید چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:58 ب.ظ

وب ما کجا و وب تو کجا. قشنگی از خودته خانومی!!! :):):):)

خوب معلومه وب شما قشنگ تره!:) آخ جون من این قدر از این خنده ها دوست دارم:)

فرید چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:58 ب.ظ

یادم رفت خدافظی کنم. فعلا بابای . . .

حالا تشریف داشتید....

تا بعد!

عزراییل چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:11 ب.ظ http://www.goorrestan.blogfa.com/

سلام خانمی عزیزم
ممنون که سرمیزنین. باشه عزیزم حتماً آپ میکنم وشما را خبرمیکنم.
ولی دلت میخواد درمورد چی بنویسم؟

سلام

داستان های کوتاهتون خیلی قشنگ:)

فرزاد چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:42 ب.ظ http://close.blogsky.com/

سلام خانمی...

ببخشید امشب خیلی حالم خوب نیست...

تو وبلاگم گفتم چرا ! به نظر شما خدا منو میبخشه ؟؟؟

-------------

راستش رو بخواهید سانتایمر یک مرحله قبل از آلزایمر هستش

هیچستان تنها جایی که هیچ غمی نیست

نگران گرمی یا سری هوا نیستید...

دیگه هیچی سخت به آدم نمیگیره...

آخ باید برم

نمیتونم بشینم خیلی بهم ریختم...

منتظرتون هستم

تا بعد

سلام

چرا ؟ الان میام وبتون

چرا نبخشه ؟؟!!!مگه میشه اصلا تازه میگن ۱۰۰ بار اگر توبه شکستی باز آی
...................
چه جالب!

آره میدونم توی شعر سهراب خوندمش میگه پشت هیچستانم و...
[همون ناکجا آباد خودمون:)ّّ]

میام الان ببینم چی شده

فرزاد پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:18 ب.ظ http://close.blogsky.com

سلام خانمی مهربان...

مرسی از دلداریتون... من برگشتم...

میام براتون مفصل حرف میزنم...

اومدم بگم سلام...

تا بعد

سلام:)

دلداری نبود که!واقعیت بود

باشه من منتظرم

سلام....

عزراییل پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:11 ب.ظ http://goorrestan.blogfa.com/

سلام گلم من به خواسته شما نوشتم
من آپ کردم آرام بیا که دختر کوچولوی نازم روزه دار است.
حتماً بخوانید تا اشک شما هم دربیاد.

سلام...

الان میاااااااااام!:)

فرزاد پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:56 ب.ظ

سلام...

خوبین ؟ خوشین ؟

هر چی فکرش رو میکنم... میبینم دلیل تازه ای نیست که

بخواد دلم براش گرفته باشه...

ولی هر چی میگردم بازم علتی برای نگرفتنش ندارم !

شاید...

شاید باید به قول سهراب سپهری هر دفعه زندگی رو فوت کرد..

یه مدت وبلاگم رو بوسیدم گذاشتم کنار...

شاید میپرسید چرا !؟

میخوام یه جمع بندی ... یک نتیجه گیری بکنم ببینم

از بعد عید ٬ این همه مدت چیکار کردم توی زندگی ام ؟

به کجا رسیدم ؟

نقاط قوت رو جمع کنم و بقیه اش رو بریزم دور !

شاید پیدا کردم اون چیه که هنوز به خاطرش زنده ام...

اصلا دنبال چی میگشتم ؟!

نمیدونم خانمی...

احساس میکنم گم شدم ...

میخوام برم تراژدی جدیدی از زندگیم رو بنویسم خانمی...

هر وقت اینجوری فکر میکنم به یک چیز میرسم...

دلم میخواد برگردم خونه !

تا بعد...

سلام...مرسی ...خوبم ...می گذره همه چیز خوب

آدم گاهی الکی دلش میگیره گاهی هم الکی دلش زیادی باز میشه

میشه از یه جدول استفاده کرد نه؟شاید هم همون ذهن یاری بده کافی باشه

فقط یه دلیل جاودانه پیدا کنید...این جوری از وجودش بیشتر لذت میبرید

نمی خواد دنبالش بگردید خودش پیدا میشه چون هنوز نمیدونید چی میخواین

امیدوارم:)

تا بعد

فرید جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:18 ق.ظ

ییهو اومدم تو وبتتتتتت :):):):):):)

خیلی خوش اومدید به هر جال:)

فرید جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:20 ق.ظ

خب چه خبرا؟ چیکارا میکنی؟ ها ها ها!!!!!!!!!!!!!!! :))

هیچ چی دیگه سلامتی...
فعلا که داریم زندگی میکنیم ببینیم بعدش چی میشه

فرید جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:21 ق.ظ

رفتی مسافرت عکس بگیری ها. از اون خوگشلاش!!!!!

من راجع به تایلند که رفته بودم هم عکس داشتم ولی وقتی خواستم آپلود کنم این قدر اذیت شدم ولش کردم
امیدوارم این بار نشه این جوری!:)

فرید جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:22 ق.ظ

منم از این شکلکا خیلی خوشم میاد.چرا تو بخش نظرات شکلک نمیذاری؟؟!! :]:]:]:]:]

یه زمان هایی داشتم اون هم به سختی گذاشتم یه مدت که نبودم بعد دوباره اومدم نبود دیگه!!
ولی فکر کنم الان دیگه راحت شده میرم میزارم الان

فرید جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:24 ق.ظ

اون شعvه هم راستشو بخوای نیدونم از کیه.جلب نیست؟!! p:

نه بابا جلب چیه قشنگ هم بود!

فرید جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:25 ق.ظ

خب بازم بسر. فعلا بابی :*:*:*:*:*:*:))

میام الان ....
تا بعد!

کودک دو ساله جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:56 ب.ظ

هام هام!

ممنون از حضورتون!:)

باران جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:57 ب.ظ http://baransound.blogsky.com

وبلاگت خیلی بامزه است
بسی لذت بردم
موفق باشی

ممنون

خیلی خوشحالم کردی

بانو تمشکی جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:55 ب.ظ http://tameshki.com

اوم من عاشق این سیدی فروش ها هستم . .بیشتر از من دوستم . . !

کارتون کارتون ارشیو سی دی داره :پی

سوژه زیاده ی نگاه به اطرافت بنداز :*

میگم دیگه هیچ کی عاشق اون کتاب فروش ها نیست که!!!

من؟آخه من همش سرم به کار خودم;)

فرید شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:54 ب.ظ

خانومی جون جون.بدو یبا که آپیدم.میخوام اولین نفر تو باشی. بودوو....!!!! ::):):):):**:‍]:] :p

ا...الان میام..

ممنون خبر دادی:)

فرید یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:38 ق.ظ

سلام.چطوری؟ میشه اسمتو بم بگی

:)

فرید یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:39 ق.ظ

یه سوال.به نظرت معیارای واقعی دوستی چیه؟ دوست واقعی به کی میگن؟

نمی دونم والا!این آپ من شما رو یاد دوست انداخت؟؟

میام الان میگم!
..................
الان من متوجه علاقتون به این شکلک ها شدم:)

فرزاد یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:31 ب.ظ http://ursa.bloghaa.com/

درووووووووووووود بر خانمی مهربان...

منو مورد رهین منت خودتون قرار میدین

اگه غیبت چند وقت منو ببخشید...

خوب به به میبینم که قالب نظرات هم عوض شده

آخیش حالا شکلک داره راحت تره آدم میتونه بیشتر

احساسش رو بگه

خوبین ؟ خوشین ؟ سلامتین ؟؟؟؟

در مورد نظرتون که در باب جمع بندی گفتین

واقعا توجهم رو جلب کرد !!!

گفتین هر یک هفته رو 15 دقیقه وقت واسه

جمع بندیش میگذارید...

واقعا هم درسته مگه آدم میخواد کوه بکنه ؟؟؟

حالا من یک حسابی کردم واسه 5 ماه

هر کدون 4 هفته یعنی به عبارتی 20 هفته

اگه واسه هر هفته 20 دقیقه وقت بگذاریم

یعنی میشه 6 ساعت کلش باهم !!!

منم توی 6 ساعت همش رو باهم کمع بندی

کردم و فکر میکنم که الان بیشتر به شما

شبیه شدم

و در نتیجه این تغییرات به یک وبلاگ جدید بود !!!

آدرس جدیدش رو هم واستون گذاشتم !!!

به قول شما اون وبلاگ قبلیه مجوز نداشت

هروز درش پلوم میشد !!!

حالا دیگه این مجوز داره

خوب خانمی منتظرتون هستم مثل همیشه

از نظرات خوبتون در مورد آپم استفاده کنم

به امید دیدار

دروووووود!!

نیومده بودید دل تنگ شده بودیم!

حالا نمیخواست این قدر دقیق هم بشینید حساب کنیدا همون ۲۰ دقیقه هم جواب میداد!:)

ببینید زیادی نشستید جمع بندی کردید یه وبلا جدید از توش در اومد فکر کنم یه ذره دیگه میشستید میشد وبسایت!!

میام الان ببینم چی هست این وب جدید


اومدمممممممممممممم....

تا بعد

فرید یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:04 ب.ظ

مرسی از چیزایی که گفتی مریم خانوم.بازم ازت سوال دارم.مقسییییییی

خواهش:)

یکم آسون تر باشه سئوال ها فقط!!!

مانی یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:16 ب.ظ http://manis.blogsky.com/

سری قبلی که آپ کردم سر نزدی ...

خودت هم که آپ نکردی ...
ولی ما بیاد دوستان قدیمی هستیم !!


من واقعا معذرت می خوام ولی خوندم بودم آپتون رو رفتم که بیام دوباره نظر بدم دیگه نشد!!:(

اما الان میام حتما:)

فرزاد یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:57 ب.ظ

سلام و درود...
خوبین ؟
خوب خوبه خوشحالم که ADSL دارید که شرمنده تون نشم...
در مورد طولانی بودن پست ها...
نمیدونم ، شاید پستهام بیشتر از این طولانی شد
شایدم کمتر...
به هر تقدیر سیاست این وبلاگم زیاد در باب حرف دل نیست...اگه هم بگم شاید خیلی در بسته و دو پهلو
چرا که نمیخوام توی وقتی دلم گرفته دوباره یک
جایی داشته باشم شون...
در مورد ارشاد هم شما همیشه تاج سر هستید
ارشاد های شما رو چشمای من هستن منظورم
به شما نبود...

ممنون که سر زدید...
امشب دلم میخواست آپ کنم ولی حسش نبود
باشه واسه دفعه بعد...
که سر حال ترم !
تا بعد

سلام

ممنون

نه بابا شرمنده چیه!! نداشتم هم میومدم:)

خوب امیدوارم نه کم تر شه نه بیشتر در همین حد که خیلی خوب

پس من هی میام می ارشادم....D:

پس آپ کردید پلیز خبر بدید

تا بعد...

فرزاد دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:21 ب.ظ

سلام...

راستش خیلی دلم میخواد آپ کنم

ولی هنوز موضوعی که توجهم رو جلب کنه به ذهنم

نرسیده...

ولی چشم ! هر موقع آپ کردم به اولین کسی که

خبر میدم خودتونید...


سلام

باشه بس من منتظرم:)

فرزاد دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:17 ب.ظ

با یک پست غم انگیز به روزم...

هدیه ماه مبارک ماه رمضان به بدن !!!

منتظرتونم

الان میاااااام.......

فرزاد دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:17 ب.ظ

ای بابا خانمی چرا منو میزنید !!!

من فقط این مطلب رو دیدم و گذاشتم !

نگفتم خوبه نه گفتم بده !!!



خودتون به عهده خودتون گذاشتم که قضاوت کنید !!!

گناه داشتم جای کتکتون روی بدنم مونده

من؟
زدم؟
کی؟
مگه چی گفتم؟!!

من هم البته برای اطلاعات عمومیتون گفتم !:) که اگه خواستید بگید

درسته یا غلطه یکم پیچیده شه براتون!

حالا شما ببخشید ...

اگه خیلی وخیم می خواین بریم دکتر؟ :)
یه کم صبر کنید اگه خوب نشد خودم می برمتون...

فرزاد دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:45 ب.ظ

وای وای وای چه دردی داره...

آخ آخ ...

بیاد ببریدم دکتر

آخ اینقدر بدنم درد میکنه دیگه نمیتونم راه برم...



واییییییی

ای وای ببخشید حالا شما!

بیاین بریم دکتر!
یادتون باشه ازش اون جا راجع به همین پستتونم یکم سئوال بپرسیم...

بیمتون هم بیارید من با خودم هیچ چی ندارم!!

فرزاد دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:04 ب.ظ

بیمه ؟ کدوم بیمه ؟ بیمه چیه ؟

من هنوز بدنم درد میکنه

(از این آدم کلی ها شدم )

خوب خانمی مهربان...

یه آپ کردم از اون آپ هایی که خودم عاشقشم...

منتظرتونم

ا...بیمه ندارید؟پس نمیشه بریم که..(دیدید بهانه پیدا کردم:q)

حالا خوب میشه...نه بابا کلی چیه؟زدم درد میکنه خوب...

بازم آپ کردید؟؟می رفتید بیمه می کردید خودتون رو برای این آپتون!!:)

الان میااااااااااااام....

فرید سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:17 ق.ظ http://farid71.blogsky.com

سلاممممممممممممم__________#__##__#
________________#########_#____#_#
________########____________##_#_#
_____##__##___ خوووووووووووفی؟؟؟؟ ____#_#
____##_#___#_____________________#
____#_#___#_________________##___#
____#_#__##___________#######_____#
____#__#_#_________###________##__#
_____##_______###_#_____##_____#________#######
_______###_______#_____###______##____##__###__#
_________#______#________#___#__#____##_##من##_#
_________#______#_______#####___#___##_##____#__#
__________#_____##____##_______#____#__#_____#__#
___________##____##__________#######___#___##__#
_____________##____##_____###_____#_____###____#
__________#############_####______#_________#
_______##_______#______#____#_____#___________#
_____##_________#______#____#_____##_________#
___##___________#_______#___###__###________#
__#____________###_______###___##___#______#
_##__________##___#____##____________#___##
_#__________#______####______________#_##
##_________#____ ______________ _ ______#
#__________#_آپ کردم نمی خوای بیای ببینی؟ __ #
_#_________#____بدوووووووووووو بیاااااااااااا_____#
_##________#_____________________ ###
___##____##________-----------____#__ ##
_____#########_____^_^________####___#
___##_________###________#####_________#
__#_____#________##_#####__________#########
_#___###__##_______#_____________##__________##
_#__#_______##______#__________##______________##
_#__#_________##____#___##____#____########__##
__#_#__اومدیااا_#____#_#_#___##___##________##__ _#
__##_#__________#___###___####___#_ ___#_#

بدووووو بیا

سلاااااااااااام...

به به !!

همین الان تشریفم رو میارم:)

فرید سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:49 ق.ظ

مریم جون.چرا اولل نمیشششششییییییی؟؟!؟!
میخوای دغم بدی عزیز

نمیدووووووووووووونمممممممممممممم

دفعه ی بعد حتما میشم

فرید سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:50 ق.ظ

ههههیییییییییییییییییییییییییییییییییی

ای بابا!

فرید سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:51 ق.ظ

تو تابستون وا3 سوم کاری کردی؟ من که کار به خصوصی نکردم!!!!!!!!

من که به خودم بود کاری نمی کردم!:)
مدرسه رفتم اجبااااااااااااااااااری!!برای همه اجباریییییییییییییی کلاس گذاشته بود!

فرید سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:58 ق.ظ

یه سوال. تو چرا با من بزرگونه حرف میزنی؟
نا سلامتی هم سنیم ها.!!!!!!!!!

من عادت دارم کلا!همه هم با من سر این مشکل دارن!

ا..همسنیییییییییم!!!(؟)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد